سمیرا قاسمزاده
نقدی بر داستان «دیگر اسمت را عوض نکن» نوشتهی مجید قیصری
داستان ‘دیگر اسمت را عوض نکن’، داستان کوتاهی است که در قالب نامهنگاری به رشتهی تحریر درآمده. داستانی که اگر نویسنده تصمیم میگرفت آن را طول و تفسیر دهد، قابلیت این امر را داشت. اما نویسنده ترجیح داده روایت خود را که به نوعی مربوط به جنگ است، کاملاً کوتاه و موجز و البته به سبک نامهنگاری بیان کند. در دنیای ادبیات داستانی این سبک از داستان را کم نداشتهایم. نامه، مجموعه نامه و یا نامهنگاری یکی از شاخههای ژانر زندگینامهنویسی است. معمولاً کتابهایی که در این ژانر منتشر میشوند، شامل مجموعهای از نامههای یک شخص حقیقی(اغلب معروف و محبوب) همراه با نام گیرنده و تاریخ ارسال هستند و بعضاً توضیحاتی توسط گردآورندهی کتاب، ضمیمهی نامهها شده است. بیشترین استقبال از این ژانر(دستکم در بازار کتاب ایران) مربوط به کتابهایی است که مجموعهی نامههای عاشقانه را گردآوردهاند. البته نامهها فقط از جنبهی احساسات عاشقانه مورد توجه نیستند و میتوانند روایتگر گوشهای از تاریخ و شرایط اجتماعی هم باشند. اما اینبار مجید قیصری با ارائهی نوع جدیدی از این قبیل داستانها، مجموعهای از نامههای دو نفر را در داستان خود گنجانده است. یعنی داستان ما دو راوی دارد و فارغ از فضاهای رومانتیک و عاشقانه، صحبت از دردها و آثار بهجامانده از جنگی ناخواسته است. جنگی که در این مجموعه نامه به مخاطب از هر دو سو ناخواسته القا شده است.
جنگ موضوعی است که سالیان سال نقل هر مجلس و موضوع کتابهای بسیاری بوده و هست. مجید قیصری رویکرد جدیدی به این مقوله داشته. در این داستان نه از توپ و تانک خبری است نه گلوله و آتش. مدتیست که شعلهی جنگ خاموش شده و دو ملت در صلح بهسر میبرند، هرچند به ظاهر، چراکه همیشه تکان دادن پرچم سفید نشان صلح نیست.
شخصیتهای داستان یا همان راویان، نویسندگان نامههای کتاب، یکی سرباز ایرانی است که در خاکریزهای مرزی درحال نگهبانی است و دوم سرهنگی عراقی که در آنسوی مرز بهسر میبرد. سرباز پاسدار حریم کشورش است و سرهنگ در ابتدا درجه و مقام خود را پوشیده نگه داشته و پس از اصرارهای سرباز خود را معرفی میکند.
فضای شک و تردید بر کل داستان حکمفرماست. حکایت غریب اول، احوال سرهنگ است. او که از سویی نگران خرابی شهر و آوارگی مردم خرمشهر است، از سوی دیگر باوجودی که میداند و ناگفته اعتراف به غاصب بودنشان میکند، باز هم کشتههای خود را نیز شهید میخواند. همین امر تردید را با قایق شک در امواج داستان به عناوین مختلف در جریان نگه میدارد.
داستان با جملهی«هل من ناصر» آغاز میشود و جلوتر با عنوان کردن عکسی از حرم امام حسین، تلمیحی بر روایت جنگ قرنها پیش میشود، و اینکه جنگ، جنگ بوده،است و خواهد بود، چه صدها سال پیش و چه امروز، چه با خنجر و شمشیر چه با توپ و تانک و چه با صندوقهای پستی. دشمن، دشمن است، حتی اگر ملتها تغییر کرده باشند.
سرهنگ باوجودی که دارای قدرت نظامی است، اما باز هم علت جنگ را به فرماندهان بالادست حوالت میدهد و باز شک برمیانگیزد. گویی همیشه مقصر کس دیگریست در پس پرده.
نویسنده با زیرکی داستان نامههای این دو فرد را تبدیل به ماجرایی معمایی میکند و خواننده را از روند خطی و بیروح داستان و حکایت از عواقب جنگ، برای یافتن جواب معمایی به چالش میکشد، تاجایی که مخاطب حس میکند با نادیده گرفتن هر برگ از نامه، ممکن است سرنخی را از دست بدهد.
نکتهی جالب توجه این است که نویسنده در کنار جدیت و به نوعی غمبار بودن موضوع نامهها که اکثراً توضیح و تفسیر اتفاقات بعد از جنگ است، با لطایفالحیل، طنز را هم چاشنی داستان میکند. بازی زبانی و ناآشنایی سرهنگ را دستآویزی برای به رخ کشیدن لطافت طبع و شیرینزبانی فارسی زبانان کرده است.
پیشتر گفته شد که شک و سوءظن، موضوعی است که در جایجای داستان خود را نشان میدهد، حتی در مکان و زمان نگارش نامهها. جایی که فرد ایرانی از آن به عنوان«سرپیچ آخرت» یاد میکند. در مرزی به باریکی یک رود، رود خین که قتلگاه جوانان بسیاری بوده و شاید انتخاب این مکان به زیبایی طعنه به صداقت حرفهای فرد عراقی میزند. جایی که سرباز میگوید«از بس اینجا تاریک است دید ندارد.» گویی تاریکی حجاب چشمهایمان شده و باز نمیتوانیم اخای هم باشیم. حتی حالا که جنگ تمام شده.
داستان از جایی شروع میشود که سرباز ایرانی به طور تصادفی هنگام نگهبانی سرپست خود در مرز ایران و عراق، نامهای از یک عراقی پیدا میکند. نامهای که در آن فردی ناشناس تقاضای کمک دارد. همگام با فضای پر تردید داستان، فرد ایرانی نمیتواند به نامه و نگارندهی آن اعتماد کند. سرهنگ عراقی مدام سوالهایی از وضعیت و شرایط بعد از جنگ میکند و سرباز ایرانی با جملات کوتاه اما موجز به زیبایی در یک جمله جان کلام را ادا میکند، آب خوراکی هنوز آلوده است، گل پیشکش.
سرهنگ برای جلب اطمینان سرباز روایت کوتاهی از زندگی و دوران کودکیاش میآورد. این که مادرش ایرانی بوده و پدرش او را دزدیده، گویی تصاحب و غاصب بودن در خونشان است. این که مادرش داستان حسین کرد را برایشان تعریف میکرده. اشاره به داستان حسین کرد، به نوعی طعنه به جنگ نابرابر گذشته دارد. قصهی حسین کرد، قصهی عامیانهای به زبان فارسی که حکایتهایی از قهرمانی عیاران و شرح جنگهای افسانهای میان پهلوانان حق و باطل است. داستان حسین کرد، داستانی بسیار بلند است که به پرگویی شهرت دارد و این اشارت خود نقض میان نامههای مختصر و کوتاه این داستان به شمار میآید.
از میانهی داستان، معمایی مطرح میشود و سرهنگ، سرباز را تشویق و ترغیب به کشف رازی سربهمهر میکند و او را پی یافتن مادر و دختری میفرستد. رازی که با وجود یافتن مادر و دختر همچنان به نوعی پوشیده باقی میماند و تردید و شک داستان را صد چندان میکند.
سرباز از شعارهای نوشته شده بر روی دیوارها میگوید. جئنا لنبقی ، و این که بهزاد معلم کسی را مأمور حفاظت از این شعارها میکند، معلمی که قلم گذاشته و تفنگ برداشته، معلمی که میخواهد درس بدهد، درس عبرت، به کودکان آینده. درس نقض این شعار. این که بهزور آمده، با زور نمیماند. در این میان فقط دستها بهخون آلوده میشوند. این که وقتی فکری به ذهن خطور کند و تجاوزی صورت بگیرد، لکهی ننگش تا ابد دامنگیرت خواهد شد. ننگ، ننگ است، این که ننگ را با پاک کردن صورت مسئله نمیتوان شست. داغ ننگ تا ابد برپیشانی میماند. این پیشانی با هیچ آبی پاک نمیشود.
از غنایم جنگی گفته شد. از گردنبند، که به زیبایی بندگردن خوانده شد و خلخال که همگی بند میشوند بر گردن و دستوپا. از کابوسهای شبانه گفته شد که موش و گربه میشوند. این کابوسها را میتوان طعنهای به موشوگربهی عبید زاکانی دانست و پیروزی زودگذر موشها.
در هیاهوی این ناپاکیها ازشخصی گفته میشود به نام جمیل، کسی که روحش همچون اسمش زیباست، خطی خوش دارد، ذوقی سالم. او که در میان غنائم به دنبال دکمه و قرقره میگردد، که شاید به نوعی طعنه به وصل کردن میزند، وصل دو ملت. بهدنبال جعبههای خیاطی میگردد. این جعبهها به مشامش بوی مادر میدهند. بوی مام میهنی که عفتش دستخوش خوی وحشیگری دشمن شده و مورد تجاوز قرار گرفته است. چهبسا مادرانی که در همین گرداب دامنشان لکهدار شد. تردیدی که در مورد داستان مادر و دختر یا همان گمشدهی سرهنگ نیز به ذهن مخاطب خطور میکند. تردیدی که برجا ماند و برطرف نشد. بدون اینکه معلوم شود قاتل کیست، ناجی کیست. حتی وقتی برای پایبندی به دوستی ، اسمی تغییر نکرد.
سمیرا قاسمزاده
No Comments