نقد کتاب عزاداران بَیَل
نقد ادبی کتاب عزاداران بَیَل نوشته غلامحسین ساعدی روز پنجشنبه ۳۱ مرداد ماه سال جاری کرج به همت انجمن صنفی مترجمان استان البرز در سالن ابنسینا٬ تالار نژادفلاح کرج با حضور جمعی از نویسندگان٬ شاعران٬ مترجمان و کتابدوستانِ ساکن البرز برگزار شد.
در این جلسه بعد از نقد و بررسی کتاب و پرسشوپاسخ با حضار٬ « نقد برتر» یکی از اعضا انجمن معرفی شد.
برگزارکنندگان این نشست٬ از اعضا انجمن خواسته بودند تا پس از خواندن کتاب٬ نقطه نظرات و نقد شخصی خود را (پیش از برگزای جلسه نقد) به دفتر انجمن صنفی مترجمان البرز ارسال کنند.
بهاین ترتیب و از بین نقدهای ارسال شده٬ نقد ادبی سرکار خانم « معصومه حسینزاده» بهعنوان نقد برتر انتخاب شد و بخشهایی از آن در جلسه روز ۳۱ مرداد ماه برای حضار قرائت شد.
ضمن تبریک به عضو محترم انجمن خانم حسینزاده، بهرسم یادبود نیز پاداشی شامل تخفیف ۱۵درصدی برای شرکت در یکی از کارگاههای آموزشی انجمن٬ برای ایشان در نظر گرفته شده است. خلاصه نقد ایشان را در ادامه میخوانید:
***
کتابِ عزاداران بیل در سال ۱۳۴۳ به چاپ رسید و شامل هشت قصه است که مانند پلکانی، پله به پله ما را به نهایتِ قعرِ چاهی فرو میبرد .در قصه های اول ودوم با شناساندن شخصیتهای اصلی داستان (مش اسلام ، کدخدا، پسر مش صفر، عباس، مش حسن) در حوادثی چون مرگ و میر، عزاداری، بیماری، سرگردانی و سوگواری با مضمون داستان آشنا میشویم.
ساعدی با بیان «بادی سیاه به همراه چیزی سفید» از زبان ننه فاطمه، ظاهراً به یک رویداد تاریخی که در آن سالها مطرح بود، اشاره دارد (طرح اصلاحات ارضی انقلاب سفید شاه). ساعدی قدم بهقدم باطرح جهل و نادانی مردم روستا و اسارتشان در خرافات، صدمات ناشی از آن را ابتدا در مرگ و میر جسمی افراد نشان میدهد وکمکم دایرهی این صدمات وسیع و وسیعتر شده و روح و روان انسان را هدف میگیرد و انسان را به موجودی مسخشده و گمگشته درابتداییترین نیازهایش بدل میکند (دیوانه شدن مش حسن و تبدیل شدن مو سرخه به موجودی عجیب) و سرانجام به جامعهای میرسیم که افراد نادان وشرور و قسیالقلب (پسر مش صفر) بر آن فرمان میرانند و آوارگی وترکِ وطنِ انسانهای باوجدان جامعه.
طرح کلی و چهارچوبی که نویسنده قصد داشته نشان دهد، کاملا روشن است. چه مکانی بهتر از یک روستا با ابتداییترین شخصیتهای انسانی میتواند بازگوکنندهی یک جامعهی بسته و عقب مانده باشد؟ دربیل هیچگونه فعالیت اقتصادی، سیاسی، هنری و خلاقانه نمیبینیم . روستایی را میبینیم که با جهل ونادانیِ افرادش به خود رها شده و هیچ سیستم بهداشتی، فرهنگی و افتصادی برای آموزش به روستاییان وجود ندارد. دانای روستا خود نیز از دریچهای کوچک به حوادث نگاه میکند و اسیر افکاری پوسیده و کهن است. مردمی که برای هر مشکلی دستبهگریبان ضریح و امامزاده وزاری وسوگواری هستند.
سبک داستان واقعگرایانه است که دربخشهایی با نگرش انتزاعی ساعدی ، واقعیت با خیال تلفیق میشود (قصهی هفتم تبدیل شدن مو سرخه به حیوانی عجیب که بر اثر پرخوری به این روز میافتد) که این تلفیق رابطهای منطقی دارد. کشمکشها فقط برای برطرف کردن ابتداییترین نیاز یعنی سیر کردن شکم و برپا کردن مراسم عزاداری و دخیلبستن ودعا کردن میباشد و هیچگونه تغییر و دگرگونی مثبتی صورت نمیگیرد. هیچگونه تفکر خلاقانه وفعالیت ثمر ساز را در بیل نمیبینیم .کدخدای ده همیشه خالی از هر فکر و اندیشهای برای رفع مشکلات مدام به مش اسلام متوسل میشود و هیچ تصویر ذهنی از قبل تعیینشده برای انجام امور ندارند. مثلا در قصهی دوم برای بردن تابوت به حیاط ، آزمون و خطا میکنند. ابتداییترین رفتار را میتوان در قصهی ششم دید، زمانی که با جعبهای مرموز روبرو میشوند. مش اسلام، دانای ده، صدای گریه و زاری را در آن میشنود وبعد به مردم میگوید این جعبهی عجیب یک امامزاده است. ساعدی با نشانهها، وقوع حادثه را به خوانندهاش مینمایاند: “صدای زنگوله ها دور و نزدیک میشدند و مدام دور بیل میچرخیدند.” که خبر از مرگ و میر میدهد یا در جایی دیگر: “یه دونه شمع میبرند و عوضش دو خروار گندم میخورن” آمدن قحطی را نشان میدهد. از دنیای پیشرفته فقط ژنراتور را میبینم که آن هم متعلق به امریکاییها است. ساعدی با توصیفهای زیبا به اشیا جان میبخشد و بین حیوان وشخصیت انسانی داستانش هماهنگی ایجاد میکند، حتی در بعضی جاها حیوان خصلت انسانیتری از انسان قصهاش میگیرد .” خاتونآبادی ایستاده بود و سگهای بیل را نگاه میکرد که با مهربانی به او نگاه میکردند” یا “آن شب دستهای بیل رو به آسمان دعا میخواند” در کل تمام حوادث هشت قصهی کتاب با روابط منطقیِ علت و معلولی و با طرح کلی (پیرنگ) داستان هماهنگ است. روانکاوی شخصیتها یکی از جنبههای بارز داستانهای ساعدی است و آشنایی با شخصیتها از طریق گفتگوی بین آنها صورت میگیرد نه از طریق بیان حالاتشان. داستان از دید دانای کل بیان میشود. شخصیتهای داستان افرادی ایستا و بیسواد ونادانی هستند که بر اساس خرافات رفتار میکنند. پایان قصهها به مرگ یا گمگشتگی شخصیتهایی میانجامد که کمی با افراد روستا فرق دارند و در چارچوب تنگ عادات وسنن عقب ماندهی روستا قرار نمیگیرند. دوستی وعشق ، عشق به حیوان و عشق به انسان برای آنها معنا ندارد .ساعدی با طرح هشت قصه در یک مجموعه، با شرح حوادث گوناگون اما با درونمایهی مشترک نشان میدهد که از نویسندگان خلاق و بزرگ معاصر کشورمان میباشد. تعلیق در پایان هرقصه اتفاق میافتد که نویسنده با زیرکی انگار قصه را نیمه تمام گذاشته وسراغ قصهی بعدی میرود و خواننده به امید اینکه به سوالاتش در داستانهای بعدی برسد داستان را ادامه میدهد. سرانجام قصهی هشتم با طرد شدن و رفتن شخصیت دانای روستا از بیل و بیماری اسبان که سمبل نجابت هستند، پایان مییابد. پایانی که نتیجهی طبیعی رفتارهای سالوسانه و ریاکاری و دروغ و خشونت در جامعهی عقب مانده است.
حسینزاده ۹۸/۵/۲۱
***
No Comments