نقد “عزاداران بیل”

سلام! کاربر مهمان

نقد “عزاداران بیل”

انجمن صنفی مترجمان استان البرز

نقد ادبی عزاداران بیل  

منتقد: آقای ابراهیم دمشناس

زمان: پنجشنبه ۳۱ مرداد ماه ۱۳۹۸

کرج٬ تالار نژادفلاح٬ سالن ابن سینا

 

 

ابراهیم دمشناس: امروز قصد داریم کتاب «عزاداران بیل» را مورد بحث و بررسی قرار دهیم. این کتاب تالیف غلامحسین ساعدی است و از هشت داستان تشکیل شده که از نظر شخصیت و موضوعِ کلی به هم مرتبطند.

درابتدا باید ذکر کنم برخی معتقدند که در این داستان‌ها از عنصر رئالیسمجادویی استفاده شده است که البته صحیح نیست. مثلا در حوزه ادبیاتکلاسیک هم «تذکره اولیا» را بر اساس رئالیسم جادویی بررسی کردهاند کهخندهدار است. درحقیقت هیچ ربطی بین رئالیسم جادویی و تذکره اولیا و کتابهای مشابه وجود ندارد و می‌توان گفت این تنها یک ادعاست. ادعاییبرای وصل کردن رئالیسم جادویی که الان پرطرفدار شده به آثار قدیمیما. باید گفت عنصر اصلی کتاب عزاداران بیل در حقیقت پستمدرنیسم است. رئالیسم جادویی یکی از شاخه‌های پستمدرنیسم است. چنین تعبیرهاییباعث مغشوش شدن نقد کتاب می‌شود. همچنین می گویند ساعدیپیشکسوت مارکز است٬ درحالیکه اینطور نیست. کسی که مینویسد٬ یکنویسنده٬ درحقیقت در زبان محصور میشود. بهخصوص که ترجمه در ایرانغالبا یکطرفه بوده و اکثرا از زبان‌های غربی به فارسی ترجمه شده و آثار فارسی کمتر به زبان‌های دیگر برگردانده شده است٬ پس حق پیش کسوتیایجاد نمی‌شود و نمی‌توانیم بگوییم ساعدی پیش‌کسوت مارکز است. ما در زبان فارسی اسیر هستیم٬ البته مراوداتی وجود دارد مثل بوف کور و تاثیر آن از ادبیات غرب.

درمورد «عزاداران بیل» خیلی جاها عمدتا آن زمینههای داخلی نادیده گرفتهشده است و همین امر باعث شده که مدام از خودمان بپرسیم این داستانکوتاه است یا رمان٬ داستان کوتاه است یا داستان کوتاه پیوسته؟ اما اگر به آغاز قرن حاضر نگاه کنیم میبینیم عمدتا نویسندگان ما که پایهگذار ادبیاتنوین بودهاند نگاه ویژهای به تاریخ ادبیات این سرزمین داشتهاند٬ ضمن اینکه با ادبیات و زبان غرب نیز آشنا بودهاند٬ مثل هدایت و جمالزاده یانویسندههای دیگری که یا ساکن غرب بودهاند یا در رفتوآمد بودهاند ودر عینحال مترجم نیز بودهاند. یعنی این افراد علاوه بر نویسندگی٬ ترجمه هم میکردهاند و به‌طور کلی با غرب و با ادبیات مدرنیسم در ارتباط بودهاند. بهاینترتیب متوجه میشویم هدایت و جمالزاده و نیز ساعدی تعمد داشتهاندکه داستان کوتاه نگویند. البته در مقدمهای که جمالزاده نوشته یا مقالاتی کهاین نویسنده‌ها نوشتهاند اصطلاحاتی را از ادبیات پیشین قرض کرده اند مثل «حکایت».  جمال‌زاده به‌عنوان پدر داستان کوتاه٬ داستان‌های خودش را حکایت می‌داند. اگرچه در مقدمه‌ی «فارسی شکر است» صحبت از رمان میکند و میگوید: باید برویم به سمت سخنی که رمان پیشنهاد میدهد. رمان مروج یک دموکراسی ادبی است. یعنی جمال‌زاده رمان را میشناسد٬ اما داستان‌های خودش را «حکایت» می‌نامد و این کار را آگاهانه و تعمدانه انجام می‌دهد. هدایت هم همینطور. صادق هدایت در بوف کور مشخصا صحبت از قصه میکند. حتی نویسنده‌های بعد از آنها مثلا علی مراد فدایینیا٬ برای داستانش عنوان حکایت را انتخاب میکند٬ یعنی هم بهادبیات پیشین توجه دارد و هم به نوآوری می‌اندیشد. توجه داشته باشید کهنوآوری نمیتواند در هوا معلق باشد٬ بلکه باید برسنت استوار باشد. ایننویسندهها که غالبا پیش از رواج دانشکدههای زبانهای خارجی فعالیتمی‌کردند٬ خودشان زبان‌دان بودند. مثلا هدایت چند زبان میدانست٬ زبانهای باستانی و فرانسه میدانست و ترجمه هم میکرد٬ جمالزاده نیز به همین شکل٬ ابراهیم گلستان هم مترجم انگلیسی بود٬ چوبک هم همینطور. فدایینیا از مدتها قبل از انقلاب در نیویورک زندگی میکرد٬ اما بالای هر داستانش می نویسد «حکایت»٬ یعنی درحقیقت به خاستگاه و به تبار نوشتاری خودش اشاره میکند.

درمورد این کتاب هم منتقدان از طرفی آن را داستان کوتاه می‌دانند و ازطرف دیگر صحبت از پیوستگی داستانها میکنند. اما عنوانی که روی کتابآمده در واقع بر همه‌ی داستان ها دلالت دارد. تکتک داستانها٬ عنوان مجزا ندارد و داستان کوتاه محسوب نمی‌شوند. نویسنده نوشته: داستان اول٬ داستان دوم و این روند در حقیقت نشان می‌دهد این کتاب مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه نیست. یعنی در مفهوم غربی آن٬ داستان کوتاه محسوب نمی‌شود. شاید بتوان آن را نوعی نوآوری در داستان فارسی محسوب کرد٬ولی مشخصا منطبق با معیارهای غربی نیست.

از نظر من٬ با توجه بهعنوان واحد و داستانهای متکثر این مجموعه٬ باید آن را شکلی از «جامع الحکایات» دانست. عزاداران بیل مجموعه‌ای از هشت قصه است. خیلی از کتابهای بزرگ کلاسیک ما هشت فصلی هستند٬ مثل بهارستان جامی به تبعِ گلستان سعدی و خیلی از کتابهای مشابهای که در آن برهه از زمان نوشته شده‌اند و بنای آنها بر قصهگویی است٬ همگی چنینالگویی دارند. در هر داستان بخشی از اشخاص و بخشی از داستان و بخشی از حوداث روایت میشود و توجه نویسنده یا راوی روی یک شخصیت و یک حادثه است. ضمن اینکه پیش آگاهیهای به ما میدهد برای وقوع داستان و اتفاقات بعدی. پیوستگی داستان‌ها نیز از همین‌جا ناشی می‌شودو از این لحاظ بهنظرم بدون در نظر گرفتن پیشینه ادبی این آثار- به‌طور قطع نمی‌توان گفت داستان کوتاه محسوب می‌شود. برای این منظور باید سعیکنیم سنت ادبی را برای شناخت این کتاب درنظر بگیریم.

 

مهسا خراسانی: {صفحات ۲۲ و ۲۳ و نیز صفحه ۲۶ کتاب را می‌خواند} و می‌پرسید: لطفا بفرمایید نماد شمع سبز و زنگوله درا ین کتاب به چهمفهومی است؟

 

ابراهیم دمشناس: می‌توان این اثر را به‌نوعی یک اثر نمادگرایانه یاسمبولیسمی در نظر گرفت. چنین نمادهایی خودشان را سریعا به خوانندهواگذار نمیکنند.

در ادامه‌ی بحث قبلی باید بگویم٬ وجه داستانی درحقیقت تداوم سنت حکایتنویسی است. حکایتی که مدرن شده و با داستان کوتاه جدید پیوندخوردهاست و یک نوع نگاه تمثیلی است٬ چون در کتاب با شخصیت‌هاییمواجه می‌شویم که به‌نحوی نمادین هستند٬ مثلا کسی که اسمش اسلام است. یعنی باید به جستجوی نمادها برویم. در این داستان که یک وجه رمزیدارد و یک وجه تمثیلی٬ مدام با نمادهای مختلف روبرو هستیم. یکی از آنهانماد زنگوله و صدای زنگ است که شاید در ادبیات غرب٬ مثلا در کتاب«زنگها برای که به صدا در می آیند» اثر ارنست همینگوی٬ با مفهوم مرگپیوند میخورد. پیش از آن نیز در شرق و در ادیان هندی باز همین نماد ( زنگ) در ارتباط با مفهوم مرگ و جاودانگی است. همچنین تعبیری که در شمع است با مفهوم اصلی این داستان یعنی همان مساله مرگ و سوگواریدر ارتباط است و رنگ سبز آن نیز با توجه به اسم یکی از شخصیت‌هایاصلی که قبلا ذکر کردیم درهمین راستا پیش می‌رود.

در وجه حکایت گونه‌ی داستان که در واقع مدرن شده است در خیلی جاها اشخاص٬ موجودات٬ حیوانات٬ بادها و تاریکی وجه رمزی پیدا می کنند. در این کتاب٬ یکی از نشانهها و رمزها٬ بادهای بدبو هستند و در نشانهشناسی یا نمادشناسی در ایران باستان براساس تقابل بین اهریمن و اهورا مزدا معنی پیدا می‌کند و می‌تواند برهمین أساس تعبیر شود. همچنینباد در داستانهای دیگری که ساعدی درباره‌ی جنوب ایران نوشته استجنبه‌ی رمزی پیدا میکند و در واقع یک سطح سمبولسیتی دارد که میتوانیمآن را از منظر نمادشناسی تعبیر و بررسی کنیم. درحقیقت این کتاب در قالب رئالیستی می‌گنجد و در دورهای نوشته شده که اشاره واضح دارد به حوادث دهه چهل و سال چهلوسه٬ مقارن انقلاب سفید و تلویحا به آن دوران اشاره دارد. پس با اثری سروکار داریم که از طرفی رئال است و از طرفی رمزدار و باید رمزگشایی شود. البته در ادبیات ما٬ آثار رمزی دیگری هم وجود دارند کهرئالیسم رمزی محسوب می‌شوند٬ مثل کاری که سیمین دانشور در سووشونانجام داده است.

مجددا درباره‌ی نمادهای مکرر این داستان باید به ایران باستان اشاره کنم٬ مثلا بادها که وجه اهریمنی دارند و یا تصویر ماه. تصویرهای این کتاب به انسجام آن کمک می کنند و آن را به شکل یک رمان منسجم درمی‌آورند و بر همین اساس این کتاب را رمان می‌دانم نه داستان کوتاه. نمادهای دیگر نیز وجود دارد٬ مثلا آن سنگ سیاهی که مدام در ارتباط با مفهوم مرگ قرار میگیرد و تصویر ماه که مدام در تکتک داستانها از خلال ابری پاره بر داستان می تابد. در اسطوره شناسیها مثلا تاریخ اساطیری ایران باستان٬ ماه حامی چهارپایان است و داستان هم در فضای اقتصادی دامداری روستایی رخ میدهد و البته همه چیز در حال زوال است و ایننمادها میتوانند به این اثر خوانش اسطوره‌ای بدهند.

 

مهسا خراسانی: از ویژگی بیلیها سادهلوح بودن بیش از حد آنها است. یعنی حتی از عهده‌ی سادهترین کارها هم برنمیآیند. در بسیاری از موارد اگر اسلام نباشد عملا هیچ کاری انجام نمی‌شود. بیلی‌ها در مواجهه با مشکلات یا شروع میکنند به گریه و زاری و یا به غیب متوسل می‌شوند و خودشان هیچ تلاشی نمی‌کنند. در داستان دوم فردی به اسم « آقا» مردهاست و دو نفر از بیلیها به روستای دیگری میروند تا فردی را برای نوحهخوانی به بیل بیاورند.

{از صفحات ۴۴ تا ۴۶ بخشهایی را می خواند}.

 

ابراهیم دمشناس: بهنظرم در این بخش٬ اغراق شده است. درعینحال باید گفت این اثر یک فضای تاریخی دارد که پیشامدرن است و ذهنیت عقب مانده‌ی مردم را نشان میدهد. همزمان شخصیتی در این کتاب وجود دارد که بسیارعملگرا است و همه‌ی جنبش و امید روستا به عهده‌ی اوست که این شخص همان اسلام است. همه‌ی بیلی‌ها همیشه منتظرند تا کارها را به این فرد واگذار کنند٬ اما درنهایت به اسلام تهمت می‌زنند و او را از روستا فراری می‌دهند. در این رمان همه چیز سترون و ویران است. در داستان اول «مادری» می‌میرد٬ یعنی منبع زایایی از بین می‌رود. بچه هم میمیرد٬ پس مرگ فضای اصلی است و بر همه چیز گرد مرگ پاشیده میشود. مدام می بینیم صحبت از عشق و زندگی تقبیح می‌شود٬ اما سوگواران یا بهتر است بگوییم عزاداران مدام آب تربت یا آب مرگ یا خاک مرگ در جایجای روستا میپاشند و حاصل این کار هم چیزی به‌جز ناتوانی‌ و عقب‌گرد نیست. نهایتا بیلی‌ها٬ تنها منبع قدرت و مغز متفکرشان را به‌دست خودشان نابود و طرد میکنند و اسلام را از روستا بیرون میکنند. از نظر من سوگواری با عزاداری متفاوت است٬ برای روشن شدن موضوع باید رابطه‌ی بین این دو را شرح دهم. مساله عزاداری ارتباط تنگاتنگ دارد با مساله خوردن. یعنی در مراسم عزاداری٬ همزمان با کفنودفن میت٬ مساله‌ی اساسی پذیرایی و خوراک دادن و چنین مواردی مطرح است٬ اما می بینیم که بیلی‌ها درحقیقت سوگوار نیستند٬ بلکه عزادارند و غم‌و‌غصه‌شان به شکل سوگواری متداول نیست و متفاوت است.

بعضی منتقدان از ساعدی انتقاد می‌کنند و می‌گویند ساعدی ادبیات سترون بهوجود آورده است. فردی به اسم «زرشناس» به ادبیات ساعدی ایراد میگیرد و میگوید ادبیاتِ ساعدی٬ ادبیات سترون است در حالی که واقعیت قضیه جور دیگری است. در سوگواری برای زندگان حرمت قائلیم و البته اساس این نوع احترام به زنده‌ها مدام در حال تغییر است. اما در بیل غذا مدام دزدیده میشود٬ آدم‌ها تغییر شکل میدهند و معیارها معکوس میشوند.  

خب٬ در مساله انتقال تابوت « آقا» هم مسالهای که می‌شود ساده حلش کرد به شیوهای بسیار نامعقول انجام می‌شود و این‌گونه کارها نشانه‌ی زوال همه جانبهی یک جامعه است٬ جامعهای سوگوار. سوگواری حرکتی مدور دارد و در جهانی که در این کتاب نشان داده میشود٬ حرکت و سیر حوادث خطی نیست. مثلا ژنراتور برق٬ بیلی‌ها این ژنراتور را تبدیل می‌کنند به مرکزی برای سوگواری و آن را یک مورد مقدس می‌شمارند که باعث بقای سوگواری می‌شود. اما این سوگواری به حیوانکشی میرسد و آن سگ خاتون‌آبادی نیزتلمیحات خوبی دارد.

در چند مقاله‌ای که مرور کردم متوجه شدم٬ منتقدان به تلمیحات ساعدی به اندازه‌ی کافی توجه نکرده‌اند. تلمیح برمیگردد به سنت ادبی ما. در چند جای این داستان‌ها٬ ساعدی به کارهای دیگران اشاره دارد. در نسخه‌ی قدیمی‌ترکتاب عزادارن بیل پیرزنی وجود دارد که مدام کیسه‌ای را با خود این‌طرف و آن‌طرف می‌برد و دیگران همیشه کنجکاوند بدانند در این کیسه چه چیزی وجود دارد. البته این شخصیت فقط در یک صحنه‌ی کوتاه ظاهر میشود و بعدا ساعدی این شخصیت را از این کتاب برمیدارد و آن را تبدیل به یک داستان مستقل میکند. به‌هرحال درنهایت٬ یکبار آدم‌های فضول به آن کیسه دسترسی پیدا میکنند و کیسه را باز میکنند و میبینند پیرزن عمری است کفنش را همراه خودش همه‌جا می‌برد! البته داستان دیگری هم هست کهساعدی آن را بعد از این کتاب نوشته و ریشه و ایده‌ی اولیهاش اینجا مطرح شده است و ارجاعی است به یکی از صحنههای بوف کور صادق هدایت که مردم قبری را می‌شکافند و کوزهای را زیر خاک پیدا میکنند که درحقیقت به همین مساله اشاره دارد.

«عزادارن بیل» تلمیحات بسیاری دارد که خیلی نادیده گرفته شده‌اند. مثلا همین مساله سگی که صاحب قبلیاش را از دست داده و دنبال صاحب دیگری است و به بیل میآید و نهایتا به شکل فجیعی کشته می‌شود. این قضیه نوعی نگاه مسیحایی دارد: «سگ برگشت و به خاتون‌آباد نگاه کرد و دوباره دم تکان داد. عباس جلو رفت. چند چنگوله از موهای سگ ریخته بود(صفحه ۱۱۷) …» ریختن مو وجه زشت سگ است. «… و جای زخم بزرگی در گردنش بود٬ با همه پیری دندان های محکم و سالم داشت (صفحه ۱۱۷)این بخش اشاره دارد به حکایتی در متون مختلف ادبیات کلاسیک ما: «عده ای دور سگ مردهای جمع شده بودند و مدام در مذمت تعفن و بوی بد این لاشه صحبت می‌کردند. مسیح که از آنجا عبور می‌کرد با دیدن این صحنه گفت: دندان‌هایش را نگاه کنید٬ عجب دندان‌هایی دارد.» در فضای داستان‌ها به‌نوعی شاهد توحش هستیم٬ یعنی می‌توان گفت این کتاب جنبه وحشت و یا به قول غربی‌ها گوتیک دارد. حیوانات نقش مهمی در داستان‌ و ادبیات ما دارند: حیوانات مدام تبدیل به انسان میشوند و انسانها تبدیل به حیوان میشوند٬ کبوترهایی میآیند لب آب و تبدیل به دختر میشوند و این مورد مدام تکرار میشود. اگر به جملهبندی تکتک داستانها دقت کنیممی‌بینیم که در بسیاری از موارد انسان و حیوان با یک حرفربط همپایه٬کنار هم قرار میگیرند. مثلا نویسنده در داستان چهارم٬ گاو مشد حسن را به انسان تشبیه میکند.« …انگار مرد خسته ای خوابیده است (صفحه ۹۴) … » یا تعبیرهایی که برای سگ و سایر حیوانات دارد. کتاب به‌خوبی انسان‌ها را نشان می‌دهد و نحوه‌ی عملکرد و رفتار آن‌ها را با حیوانات به‌تصویر می‌کشد. شاید بتوان گفت رفتاری که در این کتاب با حیوانات می‌شود٬ عینا با انسان نیز انجام می‌شود. بعد از پنجاهوچند سال که از نوشتن این کتاب می‌گذرد٬ شاهد وقوع حوادث آن هستیم و این اشاره دارد به جنبه‌ی پیشگویانه‌ی این کتاب. در صفحه ۱۰۰ کتاب٬ در یک صحنه همشأنی انسان و حیوان نمایش داده می‌شود. برای همین است که می‌گویم ادبیاتِ ساعدی سترون نیست٬بلکه ادبیاتی پویا و کارآمد است. « … نزدیکی‌های غروب٬ اسلام و کدخدا ومشدی جبار و عباس و موسرخه آمدند جلوی خانه‌ی مشدی حسن. پاپاخ و بز سیاه اسلام هم پیشاپیش آن‌ها راه میآمدند…» انگار نویسنده گروه اول را با گروه دوم همپایه می‌کند. « … زن مشدی حسن که جماعت را دید …» یعنی جماعت حیوان و انسان. این امر در خیلی جاها طبیعی است٬ یک محیط روستایی  و اقتصاد دامداری که گرچه زوال یافته ولی به‌هرحال بر همین اصل استوار است و نوعی پیوستگی بین انسان و حیوان ایجاد شده است و وجود دارد.

 

مهسا خراسانی: بیلی‌ها مظهر تناقضند. البته شاید خصیصه‌ی انسان همین تناقض باشد. چون از طرفی سگ خاتونآبادی را به آن طرز فجیع می‌کشند و از طرف دیگر٬ مشدی حسن بعد از مرگ گاوش از فرط عشقی که به آن حیوان داشته به گاو تبدیل میشود. شاید بتوان گفت این تفاوت بین سگو گاو در فرهنگ ماست و دستکم تا چند دهه پیش سگ را نجس میدانستند٬ ولی گاو سمبل شیردهی و فایده و شخمزدن مزرعه است. اما به هر حال رویکردشان نسبت به دو حیوان تا این اندازه متفاوت است. { خوانش صفحات ۱۰۶ و ۱۰۷ کتاب}

در مورد تناقض بیلیها یعنی سگکشی از سویی و عشق به گاو از سوی دیگر مطلبی دارید؟

 

ابراهیم دمشناس: در مورد حیوانات در این کتاب باید بگویم٬ گاهی حیوان٬ واقعا نماد حیوان است و گاهی نیز بهسمت استعاره میرود. خیلی جاها انسانها با استعاره‌ی موش نشان داده میشوند و گاهی هم برعکس این قضیه را می‌بینیم. سگی که به یک جامعه انسانی رو میآورد و اجتماع انسانی که آن سگ گر و زخمی را تهدید میداند و بهسمتی میرود که با یک حرکت حیوانی با آن برخورد میکند. به‌نظرم نویسنده با استفاده از چنین تناقضاتی سعی می‌کند٬ پیچیدگی قضیه را نشان دهد. از یک طرف حیوان است که بهسمت انسان میرود و وارد جامعه انسانی میشود و از طرفی انسان‌هایی را داریم که مدام مسخ میشوند. قبل از اینکه مشد حسن به گاو تبدیل شود٬ نویسنده گاو را با یک تصویر انسانی نشان می‌دهد و به آنشخصیت می‌بخشد و گاو را مثل انسانی خسته نشان می دهد٬ نمونه‌ی این تصویر در جاهایی مختلف کتاب دیده می‌شود. گاهی حوادث به سمتی حرکت میکنند که منجر به فاجعه میشود٬ مثل کاری که با موسرخه میکنند. موسرخه تبدیل به یک جانور میشود٬ ولی برخورد بیلی‌ها با این شخص٬ برخوردی غیرانسانی است و باعث می‌شود خودشان هم به همین سطح حیوانی نزدیک ‌شوند. درواقع میبینیم این جامعه و این جهانی که ساخته شده هیچ راه نجاتی ندارد و تنها نقطه‌ی برتری خودش و مغز متفکر جامعه را با دست خودش طرد و نابود می‌کند.

 

– در این متن٬ تمام ارجاعات به صفحات کتاب از نسخه‌‌ی عزاداران بیل٬ انتشارات نگاه٬ چاپ هفدهم٬ سال ۱۳۹۷ انجام شده است.  

تهیه گزارش: مهسا خراسانی 

پیوند کوتاه: https://tiaap.ir/CbMNl

About The Author

اسفندیاری ساناز
ساناز اسفندیاری
کرج

No Comments

Leave a Reply