متن نشست “تفکر در ترجمه”
انجمن صنفی مترجمان البرز
سخنرانی آقای دکتر مجید پروانهپور
پنجشنبه ۲۵ مهرماه ۱۳۹۸
کرج- سالن نژاد فلاح
تصمیم به ترجمه، خروج از امکانات تفکر
ترجمهی فلسفه
ترجمه به مثابهی فلسفه
ترجمه در فلسفه
کنش ترجمه از اساس کنشی آرمانشهری است. نوشتن خوب، پاکیزه و نوآورانه در حقیقت مستلزم به خدمت گرفتن نوعی شجاعت رادیکال است. اما مترجم غالباً شخصیتی خجول دارد و معمولاً شغل خود را دچار همین افتادگی، تواضع یا پیش پاافتادگی میکند. مسئله هویت خلاق مترجمان غالباً باعث میشود آنها خود را به چشم یک میانجی ناپیدا یا اصطلاحا یک میانجی محو شونده در نظر بگیرند. مترجم خود را در مهار بیشمار دستگاههای مهارکننده مییابد. دستور زبان، واژگان، فهمپذیری یا روانی متن و غیره. اما او در نهایت و به ویژه در مواجه با متونی که خود شورشی در زبان مبداء محسوب میشوند چه بسا تن به محدودهها و محدودیتهای زبانی زبان مقصد میسپرد و نویسنده و متن او را اسیر زبان معمول خویش میکند و سرانجام نیز دست به هیچ شورشی در زبان خود نمیزند. دلیل این امر ناگفته پیداست. مترجم نه تنها صاحب یا خالق متن اصلی نیست– متن اصلی را کسی دیگر نوشته است– بلکه سرنوشت او پیشاپیش مقدر است. زیرا او حتی نمیتواند ادعای مالکیت سبک شخصی خودش را هم داشته باشد.
مترجمان تا پیش از قرن بیستم بسیار مختارتر از مترجمان امروزی بودند. بحث اصلی در این میان آن است که به قیمت دو مسئله مهم یعنی وفاداری و طبیعی یا روان بودن در زبان مقصد، هرگز نباید درپای هیچ یک از دو زبان مبدا یا مقصد به خاک مذلت افتاد. برای درک بهتر این موضوع باید لزوم بهرهمندی از نوع انگارهی آرمانشهری به زبان را از دیدگاه خوسه ارتگایی گست– فیلسوف اسپانیایی اوایل قرن ۲۰– توضیح دهم. گست معتقد است هرگونه تلاش و کنش بشری از اساس تلاشی اتوپیایی است، به این معنی که هرگز کامل نخواهد شد و هرگز به نتیجه غایی و نهایی خویش نخواهد رسید. کنش سخنگویی نیز یکی از مجموعه کنشهای انسانی است. هنگامی که ما سخن میگوییم دلیلش آن است که گمان میکنیم میتوانیم آنچه را در ذهن داریم از طریق یا به کمک واژگان بازگو کنیم. به باور گست این توهمی بیش نیست. زبان هرگز این کار را به تمامی انجام نمیدهد. هماره کمی بیشتر یا کمی کمتر از آنچه را در ذهن داریم عرضه میکنیم. به محض آنکه سخن بگوییم و پای یک انسان دیگر را نیز به سخن بگشاییم، موانع، محدودیتها، عدم دقتها، دشواری انتقال و صدها مانع دیگر خود مینماید و عرض اندام میکند.
ترجمهی فلسفه
اما در میان ترجمه انواع متون، هیچ یک نیرنگبازتر از ترجمه متون فلسفی نیست. اصلیترین و دشوارترین چیزی که در ترجمه متون فلسفی با آن روبرو هستیم، ابهام متن است. متن ابهام ذاتی دارد. اگرچه ایدهال هر فیلسوفی و به تبع آن هر متن فلسفی آن است که به کمال روشنی و دقت دست یابد، متون فلسفی عمده شهرت خود را مدیون ابهام و فهمناپذیریشان هستند. رومن اینگاردن که اندیشمندی لهستانی است در مقالهای مبسوط در مورد ترجمه متنهای فلسفی به نکتهای مهم میپردازد و آن اینکه متنهای اصلی و کلاسیک فلسفه همواره شامل فرازهایی کاملاً مبهماند و چه بسا که کل آن اثر نیز خود دچار ابهامی زیربنایی باشد. اینگاردن توضیح میدهد که چه بسا ماهها و سالها و بلکه چند دهه را وقف غور و تأمل در معنای یک اثر یا یک فراز مهم یا یک استدلال فلسفی کنیم ولی در نهایت ناچار به اعتراف شویم که آن را در نمییابیم. این اتفاق برای خود او در ترجمه کانت افتاده است.
ترجمه به مثابه فلسفه
دو دهه پیش، در اواخر سال ۷۸ آقای مراد فرهادپور در مقدمه کتاب «عقل افسرده»، در فرازی که جدلهای بسیاری نیز برانگیخت، چنین مینویسد: نگارندهی این سطور– یعنی خود آقای فرهادپور– طی سالهای گذشته بارها بر این نکته تأکید گزارده است که در دورهی معاصر که تقریباً با انقلاب مشروطه شروع میشود و احتمالاً در آیندهای نه چندان نزدیک پایان خواهد یافت، ترجمه به وسیعترین معنای کلمه، یگانه شکل حقیقی تفکر برای ماست. درواقع ایشان میگویند ما راهی جز تفکر از طریق ترجمه نداریم. آقای فرهادپور در ادامه مینویسد: ترجمه شخصی من در ترجمه و تألیف و همچنین دستآوردهای دیگرم در این عرصه مؤید این قضیه است. ایده اصلی مورد نظر آقای فرهادپور، که او بعدتر آن را در مقالهای در کتاب «پارههای فکر» بیشتر پرورش میدهد و در سخنرانیها و میزگردهای مختلفی نیز به آن میپردازد، آن است که برای ما– وقتی میگوید ما یعنی مایِ ایرانی– تنها شکل حقیقی تفکر، همانا ترجمه است. به باور او ایدهی مرکزی این بحث با مقتضیات مفهوم وضعیت– یعنی وضعیت ما– و آنچه او دوره معاصر میخواند در تماس است. او ترجمه را هم به معنای بسیار عام و هم به معنای بسیار خاص به عنوان یگانه راه روشنفکری و تجربه روشنفکری تعریف میکند.
من در یک بخش با این تز موافقم و در بخش دیگر میخواهم نشان دهم که اساساً مسأله را جور دیگری باید دید.
آنچه در تکمله یا شاید به نوعی دیگر در رهیافتی به سوابق این بحث ما را یاری میدهد، توجه دادن بحث آقای فرهادپور به این موضوع است که فلسفه در کنه خود از اساس محصول ترجمه است و تاریخ فلسفه چیزی جز تاریخ ترجمه نیست.از این حیث بحث نه فقط «برای ما» یا «در وضعیت کنونی ما»، بلکه برای همه و در همه دورهها، فلسفیدن و اندیشیدن در عین برخورداری از موضوعیتی خاص که متوجه شرایط و مقتضیات روزگار و عصر است، در دنباله سنت بنیادین فلسفه، خواهی نخواهی ترجمانی است، چرا که ترجمه برای هرکسی و در هر وضعیتی ناتوان از رهیدن از بندهای ترجمه است.
ترجمه در فلسفه
دو سنت مهم در ترجمه داریم که به احتمال بسیار زیاد شامل ترجمههای ادبی نیز میشود.
فلاسفه تا قبل از قرن بیست، صراحتاً هیچ توجهی به معضلات و مسائل ترجمه نداشتند و به نظر میرسید مترجمان و متخصصان ترجمه علاقهی بیشتری به فلسفه دارند تا بلعکس. پویایی این نسبت و توجه در دو دهه پایانی قرن بیست تغییر کرد و شمار زیادی از متفکران به این مباحث توجه نشان دادند. به نظر میرسد که دلیل این امر آن بود که ترجمه مفاهیمی را در اختیار فلسفه قرار میدهد که به کمک آنها نفس امکان فلسفهورزی، مورد توجه قرار میگیرد.
1) سنت ذاتباور: این سنت که سنتی افلاطونی است قایل به معناها و حقایق برین و ماندگار است. در صورت باور به چنین حقیقتهای جاودانهای، پیشاپیش پذیرفتهایم که زبانهای گوناگون صرفاً واژگانی گوناگون را برای حقایقی واحد به کار میبرند و در نتیجه ترجمه کاری است ممکن و سازگار با حقایق جاودان و برین. مباحث اخلاقی حاضر در پس این طرز تلقی نیز غالباً در شکل استعارهی مرتبط با پوشاک و لباس تجلی پیدا میکند و اینگونه القا میکند که واژگان، درواقع لباسی هستند که هدف آنها محافظت از تن عریان سبک، حقیقت یا قلم نویسنده است. به شما میگویند به تن متن که همان حقیقت برین متن است دست نزنید. لباسهای جدیدی پیدا کنید اما تن ثابت است، آن تن همان گوهر بنیادین است. با واژگان جدید دوباره این تن را بپوشانید و لباس جدیدی در زبان فارسی برایش بوجود بیاورید. مترجم هرگز نباید به تن برهنه متن دستی به تعرض یا تطاول بگشاید و در بهترین حالت باید کاری کند که متن اصلی، لباسی نو از واژگانی نو به تن کند. تن همان تن است. این ذات باوری است. فقط لباسش دیگر شده است. در پی این استعاره نیز، رسالت غائی مترجم آن است که بیطرف بماند و خود را به یک میانجی محو شونده فرو بکاهد.
2) سنت پسا-نیچهای: دگردیسی قاعدهمند: نیچه نخستین کسی بود که رسالت و کار فلسفی را به تأمل بنیادین در مورد زبان گره زد. مترجمی که به زبان نیندیشد مترجم خوبی نخواهد شد. نقد او به متافیزیک غربی نقشی دورانساز در رشد و گسترش جریانهای ضد بنیادگرایانه داشت. در فلسفه معاصر اسمهایی همچون پسامدرنیسم، نئوپراگماتیسم وتمامی تعابیری که در این دو دهه اخیر شنیدهاید در تمام یا بخشی از سنت خود وامدار تأملات نیچه هستند. باید گفت که بنا به دیدگاه نیچهای ما مفاهیم و معناها را کشف نمیکنیم، بلکه آنها را میسازیم و از آنجا که شرایط ساخته شدن این مفاهیم هرگز یکسان نیست، در نتیجه هرگز نمیتوان مفاهیم و معناها را به طور کامل بازتولید یا بازسازی کرد. هرگونه بازتولید یک متن به زبان دیگر هرگز نخواهد توانست یکپارچگی مفروض متن اورجینال یا اولیه را به ما ارایه دهد، بلکه باید گفت به تولید متنی منجر خواهد شد که تاریخچه، شرایط و علایم بازسازی خویش را بر پیشانیاش دارد. در هر حال مفهوم «تفاوت» در مقام عنصری سازنده، که میتواند رابطه میان متن اصلی و بازسازی آن را در قالب ترجمه جهتدهی کند، در زمره مفاهیم اصلی در رویکردهای معاصر به نقش و کنش مترجم است و خود از دل فلسفه نیچه بر میآید. پذیرش این نگرش که مترجم را گریزی و گزیری از تصمیمگیری نیست ضمن اقرار به اینکه تصمیم ما به ترجمه از اساس تصمیم محسوب نمیشود، چرا که اندیشه، پشاپیش در قلب ترجمه مستقر است، خود گویای آن است که مترجم چه بخواهد و چه نخواهد رد پای خویش را در بازنویسی متن اصلی و در چهارچوب مرزها و محدودیتهای زبان مقصد به جا میگذارد. این نگرش، به ما میآموزد که ترجمه را از مقیدات دست و پاگیر سنت هزاره پشت سرش رها کنیم و نقش تألیفی مترجم را در متون ترجمه شده یک بار برای همیشه به رسمیت بشناسیم.
No Comments