یاسمن خزائی
نقد کتاب (دیگر اسمت را عوض نکن )۸۳۳ واژه
نوشته ی مجید قیصری
این کتاب رویکرد نگاه متفاوتی به جنگ دارد، داستان درباره مکاتبات یک سرباز ایرانی و یک سرهنگ عراقی در دو جناح مختلف است، نگاه کتاب به ماهیت زشت و زیانبار جنگ، نگاهی انسانی فارغ از نژاد و مذهب است.
ارتباط این دو انسان هرچند با کلمات و نامهنگاری شکل میگیرد ولی به خاطر شرایط سخت جنگی به نوعی تنها دلخوشی آنها میشود. تا اندازهای که سرباز ایرانی شکاک و بدبین را به انسانی دلسوز و شکیبا مبدل میکند که هرکاری از دستش برمیآید برای سرهنگ عراقی انجام میدهد. با وجود اینکه سرهنگ عراقی(فواد صابر) به فارسی و نگارش آن تسلط کامل ندارد، متنها بسیار روان، کلمات ساده و صمیمی هستند که باعث خوانش روان این اثر نیز شده و مخاطب را به راحتی با عمق داستان همراه میکند، هر چه نامهها بیشتر میشود اعتماد و اطمینان میان این دو انسان بیشتر میشود و با وجود اینکه آنها حتی همدیگر را ندیدهاند بر دوش کلمات سوار میشوند و سفری معنوی را آغاز میکنند که مرزها را در هم میشکند و با وجود جنگ میان دو ملت به احساس دوستی و آشتی و همدلی میرسند، داستان با نامهای درون قوطی فلزی با جمله ((هل من ناصرا ینصرنی))(( کیست که مرا یاری کند؟)) شروع میشود، جمله ای که اشارهای به جمله امام حسین (ع) در ظهر عاشورا دارد. همین فریاد یاری خواهی است که سرباز جوان ایرانی را به دادن جواب نامه ترغیب میکند. در اوایل داستان سرباز ایرانی ماجرای دوستی با دختران و عوض کردن اسمش را برای فواد صابر میگوید، چیزی که باعث خنده فواد میشود و اسم کتاب نیز به نوعی برگرفته از همین ماجرا است که در انتهای داستان فواد صابر از سرباز ایرانی میپرسد: اسم خودت را به حمیرا چه گفتی؟ یکی از اسمهای دوستان مدرسه، یا اسم واقعی خودت را؟ آنها وقتی بفهمند اسم تو اسم واقعی تو نیست، اسم دوست توست، چه حالی میشوند؟ به عاقبت عمل خود فکر کن و ابدا تغییر اسم نکن در میان داستان هم ماجرای جمیل خطاط زمختی جنگ را تلطیف میکند اشاره به هنر و زیبایی و جمیل که عاشق جمع کردن دکمههای رنگی بود و خط زیبایش ننگی بود که نمیشود با رنگ پاکش کرد…
در میانه داستان ما شاهد سه دیدگاه مختلف از یک ماجرا هستیم که به نوعی مغز داستان است.
دیدگاه اول: فواد صابر(سرهنگ عراقی ) که خود را ناجی- فداکار- انسان دوست معرفی میکند که قصد نجات آن مادر و دختر را داشته و حتی جانش را برای نجات این دو به خطر میاندازد که در داستان با المانهایی مثل لهن صمیمی-صداقت گفتار- گفتن اسمش به سرباز ایرانی و صحبتهایی که باعث جلب اعتماد سرباز ایرانی و مخاطب داستان میشود در واقع ناجی آن مادر و دختر است و نگران حال آنهاست و قصدش همانطور که به خداوند سوگند میخورد خیر است که با ظن بد مادر و دختر و در نهایت سرباز ایرانی(آش نخورده و دهان سوخته)یا (آمدیم ثواب کنیم، کباب شدیم) را مصداق میشود.
دیدگاه دوم: نگاه مادر و دختر که از دید آنها فواد صابر چیزی جز یک متجاوز- دروغگو و به نوعی قاتل یا شریک قاتل نیست. دیدی که هاشم شوهر آن زن نیز دارد و وقتی سرباز با پوتین وارد خانهاش شده و میگوید که (شما را آزاد کردیم) هاشم میگوید( لا اقل با پوتین نمیآمدی داخل خانه) و همین نزاع باعث مرگش میشود که در داستان با المانهایی مثل بیخوابی مدام فواد صابر که میتواند از وجد یافتن گمشده باشد یا بخاطر عذاب وجدان از قتل هاشم است. یا دادن پانصد دینار که پول بسیار زیادی است که میتواند برای کمک باشد یا برای جبران…. و یا طفره رفتن از عکس فرستادن برای شناخته نشدن و یا عکس نامربوط و گمراه کننده فرستادن برای پوشاندن قتل…، اینها ظن و حدس و گمانی است که حمیرا دختر ان زن به سرباز ایرانی(ق.ه) میگوید که باعث شک این سرباز میشود.
دیدگاه سوم: نگاه سرباز جوان ایرانی است که میان این دو مانده است که آیا کسی که اعتمادش را جلب کرده (فواد صابر) یک ناجی است یا یک قاتل دروغگو و متجاوز؟! و تا انتهای داستان برای یافتن حقیقت ماجرا خاکریز دشمن را پر میکند از نامههای (هل من ناصرا ینصرنی) تا شاید پاسخی از آن طرف خاکریز بیاید و اینبار ماجرای خود و سرهنگ عراقی را برای حقیقتجویی دیگر تعریف کند. با این تفاوت که دیگر یاد گرفته با نام واقعی خود حقیقت را بگوید…
نکته دیگر نام سرباز ایرانی است که تا پایان داستان (ق.ه) میماند. نامی مخفف که هرگز کامل نمیشود، و شاید نمایانگر اعتماد ناقص سرباز ایرانی و یا به خاطر ترس از فاش شدن هویتش برای نیروهای عراقی و یا حتی خودی است.
در خصوص تصویر روی جلد نیز که از اردشیر رستمی است، به خوبی بیانگر داستان است. سرباز ایرانی و عراقی که با خنجری از هم فاصله گرفتهاند. خنجری خونین که با نشانههایی از مهر و محبت مزین شده. تنها چیزی که مرزهارا میشکند و جنگها را پایان میدهد،همین مهر و محبت و عشق است.
پایان داستان باز است و ما را در تعلیق به حال خود رها میکند، تا هر کدام قضاوت خود را داشته باشیم…
با تشکر
یاسمن خزائی
No Comments