نقد داستان «سرگذشت عزیزبیک» اثر آیفر تونچ
نقد و بررسی داستان «سرگذشت عزیزبیک» اثر آیفر تونچ
نقد و بررسی کتاب سرگذشت عزیزبیک در تاریخ ۱۹مهرماه۱۳۹۷ در دفتر انجمن صنفی مترجمان استان البرز با حضور مترجم اثر سرکار خانم مژگان دولت آبادی، منتقد، خانم فائزه صادقی و جمعی از دوستداران کتاب و مترجمان استان البرز برگزار شد.
به گفتهی مژگان دولت آبادی مترجم این داستان، سرگذشت عزیزبیک اولین اثر آیفر تونچ است که از زبان ترکی استانبولی به فارسی با ترجمهیایشان از سوی نشر شور آفرین به چاپ رسیده است.
در سال ۱۹۹۶مجموعه داستانی از این نویسنده به چاپ می رسد که داستان سرگذشت عزیزبیک یکی از داستان های بلند این مجموعه است. سرگذشت عزیزبیک پس از چاپ کتاب به دلیل استقبال زیاد از آن مجموعه خارج شده و به صورت مجزا در سال ۲۰۰۰ به چاپ میرسد.
متن ذیل برگرفته از نقدی است که فائزه صادقی، در خصوص داستان سرگذشت عزیزبیک در جلسه مذکور اظهار داشت:
سرگذشت عزیزبیک، داستان بلندی است که نه می توان آن را رمان تلقی کرد و نه داستان کوتاه و نویسنده با استفاده از ایجاز موفق به انتقال مضامین مورد نظر خویش شدهاست.
همانگونه که از نام کتاب پیداست، عزیزبیک شخصیت اصلی داستان است و کنایه اصلی داستان از همین عنوان آغاز میشود. از نکات قابل توجه داستان انتخاب اسامی شخصیتهاست که بسیار با دقت انتخاب شده اند. «عزیز» یعنی فردی که دارای عزت و احترام است و اگرچه عزیزبیک در طول داستان با تلاش و با توجه به مسیری که در زندگی انتخاب می کند به این احترام دست می یابد اما در نهایت عزت و احترامی برای وی باقی نمی ماند. علاوه بر آن، شخصیت «مریم» که معمولا تقدس و پاکی و نجابت را در ذهن خواننده تداعی میکند نیز بیانگر کنایه ی دیگری در داستان است. گویی عشق عزیزبیک و مریم نیز قرار است به عشقی پاک و مقدس اشاره داشته باشد. اسامی شخصیتهای دیگر کتاب از جمله «زِکی» و «وُصلت» نیز به عمد از سوی نویسنده چنین انتخاب شده اند. وصلت به معنای به وصل رسیده است: در داستان اگرچه همسر عزیزبیک در زندگی او حضور دارد اما در حقیقت موفق نشده است عشق او را به دست بیاورد و بهوضوح اشاره می شود که این عشق، کاملا عشقی یکطرفه بوده است. «زِکی» نیز به معنای پاک و مطهرست؛ با آن که در ابتدای داستان شخصیت دوست داشتنی و معقولی است اما به مرور به رغم انتظار خواننده، شاهد چنین خلوص رفتاری از وی نمی باشیم.
عزیزبیک هنرمندی تنبور نواز است. معمولا هنرمندان در جامعه، متفاوت از دیگران تلقی می شوند. بهویژه تنبور نوازی که شاخه بسیار متفاوتی از نوازندگی است. بسیار قداست دارد و اصالتا ایرانی است. همیشه با عرفان همراه است و در ادبیات همیشه جایگاه ویژه ای دارد. بنابراین زمانی که از یک تنبور نواز صحبت می کنیم از فردی میگوییم که دارای هنر فاخری است. هنری که افراد زیادی به آن تسلط ندارند. نقل می شود که یک تنبور نواز دوبار در یک روز نمی تواند یک مقام را به همان شکل بنوازد. تنبور به نوعی بداهه نوازی است. شاید این بداهه بودن به نوعی در زندگی عزیزبیک نیز قابل مشاهده باشد.
سبک و سیاق داستان بیشتر شخصیت محور است؛ به عبارت دیگر روی شخصیت ها و پرسوناژها بیشتر کار شده است تا طرح کلی داستان.
داستان سرگذشت عزیزبیک دارای چندین درون مایه اصلی و فرعی است؛ نویسنده به خوبی از طریق مفاهیم متضادی که در داستان استفاده کرده است درونمایه های داستان را به خواننده منتقل میکند. یکی از این درون مایهها پرداختن به فلسفه عشق است؛ چیستی عشق و تفاوت میان انواع آنبه خوبی در داستان با یکدیگر مقایسه شدهاند. در ادبیات از فلسفه عشق بسیار صحبت شده است. در ادبیات کلاسیک عموما از عشق به مثابه درد و رنج یاد میشود؛ عشق چنانچه به وصل برسد معنای خود را از دست می دهد و دیگر عشق نیست. در رابطه با عزیزبیک نیز این تعبیر می تواند مصداق داشته باشد. او حتی تا دوران کهنسالی همچنان به یاد عشق مریم است. حتی با وجود عشق حقیقی همسرش و بودن در کنار او، همیشه تصویر رویایی دیگری از عشق مریم در ذهن دارد.
از نکات جالب دیگر این داستان می توان به تصویر کشیده شدن عشق، بدون وجود هیچ گونه اروتیسمی اشاره کرد. شاید نویسنده داستان بیشتر قصد دارد قداست عشق را با مریم به خواننده نشان دهد. در واقع عزیزبیک با جستجوی عشق به دنبال معنابخشیدن به زندگی خویش استو این عشق دایما در نوسان است و سیر خطی ندارد. جایی در کتاب می خوانیم که عشق به بیماری درمان ناپذیری اطلاق شده که به تمام زندگی او سرایت کرده است. استعاره ها و تشبیه های داستان نیز به زیبایی نثر نویسنده کمک کرده است؛ «انگار به دنبال برگ زردی است که با وزش باد، بی امان به جلو می رود» و باز هم با نگاه جبرگرایانهای مواجه هستیم. منفعل بودن انسان و دست سرنوشت اجازه انجام هیچ کاری را به ما نمی دهد. یا در جای دیگری از کتاب می خوانیم که «اگر آن رفتنی که همچون جدایی ناخن از گوشت دردآور بود هرگز پیش نمی آمد …» و نویسنده به خوبی موفق شده است تا درد و رنج عزیزبیک را به تصویر بکشد.
درونمایه دیگری که بارها در طول داستان به آن اشاره شده است و شاید دغدغه اصلی نویسنده نیز همین باشد موضوع «جبر و اختیار» و تکرار زندگی پدرانمان است؛ در داستان میخوانیم که عزیزبیک نمی خواست مانند پدرش باشد اما در نهایت دقیقا به شخصیتی همانند پدر خود تبدیل می شود. یا برای «وصلت» سرنوشتی درست همچون سرنوشت مادر عزیزبیک رقم میخورد.
علیرغم این که نویسندهی این اثر یک زن است اما شخصیت اصلی داستان مرد میباشد و اتفاقا آیفر تونچ بسیار ریزبینانه و دقیق شخصیت مرد داستان را از دیدی زنانه به تصویر کشیده است. درواقع نویسنده موفق شده است شخصیت داستان را بویژه در بخش های شعرگونه آن، از بعدی متفاوت و با لطافتی زنانه به خواننده نشان دهد.
داستان دارای تعیلق است. از ابتدای داستان می دانیم که اتفاق بدی برای عزیزبیک افتاده است. با فلشبکهای متعدد موجود در داستان به گذشته زندگی وی از کودکی پرداخته می شود و نویسنده مخاطب را تا انتهای داستان در این تعلیق نگاه می دارد بدون آن که وی را خسته کند.
از درون مایه های دیگر داستان، بحث «سرنوشت» یا تقدیر است. جایی در کتاب آمده است: «هرگز نمی خواست تنبور نواز شود. تقدیر او را مجبور کرد.» شخصیت عزیزبیک بسیار منفعل است. گویی هیچ کجا حاضر نیست مسئولیت زندگی خویش را بپذیرد و راحت ترین راه را برای خود انتخاب کرده است؛ پذیرش سرنوشت و محکوم بودن به شرایط پیش آمده.
درون مایه بعدی، «قضاوت» است. شخصیت اصلی داستان از بچگی در حال قضاوت پدر است. در واقع او نمایانگر ویژگی قضاوت در انساناست. عزیزبیک یک شخصیت جهان شمول است که در تک تک ما می تواند نمود داشته باشد. در جایی از کتاب این طور آمده است: «عزیزبیک با همان نگاهی که خودش را قضاوت می کرد، پدر و پدر بزرگش را هم قضاوت میکرد. و روزی رسید که به قضاوت یک عمر رسید.» عزیزبیک در نهایت دارد به قضاوت خودش نزدیک می شود.
از منظر ناتورالیستی، دو عنصر کلیدی در زندگی وجود دارد: وراثت و عوامل محیطی. این دو عنصر در سرنوشت و زندگی عزیزبیک مشهود است. بسیاری از خصلت ها از پدر به وی به ارث رسیده است. شاید او دوست نداشته باشد همچون پدر زندگی کند اما خصلت های پدر ناگزیر در ژن عزیزبیک نهفته اند. از سوی دیگر آن چه عزیزبیک در حال تجربه آن هاست محصول عوامل محیطی اوست. از جمله این عوامل می توان به دوران رکود اقتصادی در ترکیه و سفر مریم به لبنان اشاره کرد. توارث مردسالاری نیز به خوبی در داستان مشهود است. شاید رسالت زن های نویسنده جوامع سنتی نشان دادن مشکلات مرتبط با دنیای مردسالار باشد.
زمینه داستان یا به عبارتی زمان و مکان وقوع داستان نیز به خوبی پردازش شده است. استانبول و بیروت، دو شهری هستند که در داستان در مقابل یکدیگر قرار دارند. زمانی که عزیزبیک در بیروت به سر میبرد هوا گرم و او کلافه است اما در واقع این کلافگی عشق است که حال او را بد کرده و نویسنده به خوبی آن ها را پردازش نموده است. نکته ای که در این باب می توان به آن اشاره کرد بیزمانی یا عدم اشارهی دقیق به زماناست: در واقع از زمانی که دیگر عشقی در زندگی عزیزبیک نیست یک زندگی روتین و تکراری انتظارش را می کشد و زمان و گذر عمر دیگر اهمیت خاصی نخواهد داشت. در واقع عزیزبیک در برهه ای از زندگی گیر کرده است و قادر به بیرون آمدن از آن نیست. نویسنده داستان پیوسته بهیک لوپ اشاره می کند. همه چیز در حال تکرار شدن است. آیا سرنوشت انسان ها یک الگوی تکرار شونده است؟ آیا همه چیز در دنیا در حال تکرار است؟ آیا قرار است آن قدر در این لوپ زندگی کنیم که اتفاق خاصی بیفتد؟ گویی نگاه خانم آیفر تونچ به زندگی همین است؛ گویی کل زندگی لوپی است که ما تصور می کنیم که قادر به خروج از آن هستیم. در حالی که صرفا از حلقه ای به حلقه دیگر می افتیم. شاید حلقه ها تکراری نباشند اما ما مارپیچ وار همچنان به دور خود می چرخیم و گویا به جایی نمی رسیم. در واقع این انسان است که در یک دور تسلسل گرفتار شده است و شاید راه چاره از نظر نویسنده، عشق حقیقی باشد. یعنی آن چه در داستان های معناباخته و پوچ وجود ندارد؛ که اگر وجود داشت سرنوشت آن ها را تغییر می داد.
درون مایه دیگری که می توان به آن اشاره کرد، «فناپذیری» و مرگ است؛ مرگ مادر و پدر عزیزبیک، و مرگ وصلت. نه تنها مرگ فیزیکی انسان بلکه احساس ها و عقاید و ارزش های انسان نیز محکوم به مرگ هستند و از بین می روند. عزیزبیک به عنوان یک انسان سنتی ارزش هایی را برای خود حفظ کرده است که دیگر در دنیای مدرن جایی ندارد.
نمادهای زیادی در داستان وجود دارد؛ از نمادهایی که به درونمایهداستان اشاره می کنند زمانی است که پس از فوت پدر، عزیزبیک لباس او را به تن می کند و به خاطر پدر روی صحنه می رود و این در حالی است که پدر مخالف هنر و ساز زدن او بود. شاید خیلی دیر اما در نهایت متوجه می شود که عشق حقیقی می توانست عشق به پدر و مادر باشد. در مقام مقایسه، عزیزبیک نه به عشق حقیقی پدر و مادر و نه به عشق مریم دست پیدا میکند.
در این کتاب نویسنده به خوبی به تنهایی انسان اشاره کرده است. شخصیت اصلی داستان در دوران مختلف زندگی خویش همواره تنهاست. قرن ۲۱ و دنیای مدرن و شخصیت کلاسیک و سنتی عزیزبیک و عدم درک این دنیا به خوبی در داستان نمود دارد.
داستان سرگذشت عزیزبیک پایان باشکوهی دارد و در اوج به انتها میرسد. با وجود نثر پیچیدهی نویسنده، ترجمه کتاب نثر بسیار روان، شیواو دلنشینی دارد که میتوان بارها و بارها از مطالعه آن لذت برد.
تهیه و تنظیم:
نازنین عظیمی
No Comments